بعد از این جوهر ندیدم از صفا


من نوشتم سر بی سر نامه را

سر بی سر نامه را کردم عیان


این زمان جویم نخواهد شد روان

محو شد اجزای کل من ز هم


فارغم از خوف و شادی و ز غم

گنج پنهانم درین جسم آمدم


سرواعلانم درین اسم آمدم

من وجود خویش را فانی کنم


در لقای حق به حق باقی کنم

من باسرار آورم این جسم را


پس به گفتار آورم این رسم را

تا بداند عاشقان سوخته


اسم اعظم گشت در دین دوخته

من برای جمله عالم آمدم


لاجرم در نفس آدم آمدم

من برای راه عشاق آمدم


لاجرم در عشق مشتاق آمدم

جسم خود را در ره حق باختم


سر معنی را به جان بشناختم

اولین وآخرین من بوده ام


طاهرین و باطنین من بوده ام

من خدایم من خدایم من خدا


فارغم از کبر وکینه وز هوا

سر بی سرنامه را پیدا کنم


عاشقان را در جهان شیدا کنم